تو میتابی
بچه به زندگیم بعد اضافه کرد. درک بیشتری از گذر زمان یا حتی عوض شدن فصلها. اینها را امروز مینویسم که سرلج بود و از دنده چپ بیدار شد. خلاف خلق خوش همیشگی، امروز نق میزد، غر میزد، بهانه میگرفت. حالا خوابیده. از صدای نفسهاش میتوانم بگویم درست در کدام لحظه خوابش برده. گاهی دست میکشم روی صورتش و حیرت میکنم از اینکه وجود دارد. ما کسی را به این جهان اضافه کردهاند، یک انسان! کسی برای عشق ورزیدن، مراقبت کردن، کسی برای تماشا شدن.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 7:45 توسط مکث
|
البته که این تمام من نیست